ما گرفتاری زیاد داریم. انواع و اقسام. هر رقم که بخواهی. چاله و دستانداز هم دور و برمان زیاد است. نام این چالهها را در مجال دیگری برایت خواهم گفت؛ اما حرفم این است که شاید، سر چالهای در خیابان "تئاتر" زمانی که سوار مینیبوس "فرهنگ" هستیم، زخم دلمان سر باز کند.
ما گرفتاری زیاد داریم. انواع و اقسام. هر رقم که بخواهی. چاله و دستانداز هم دور و برمان زیاد است. نام این چالهها را در مجال دیگری برایت خواهم گفت؛ اما حرفم این است که شاید، سر چالهای در خیابان "تئاتر" زمانی که سوار مینیبوس "فرهنگ" هستیم، زخم دلمان سر باز کند.
عرض میکنم آقاجان ...
دانشجوی تئاتر بودم و قناعتورز، تا کتاب بیشتری بتوانم بخرم و بخوانم. عضویت در کتابخانه هرگز برایم چندان که داشتنش جذاب بود، جالب نبوده است. از سر قناعتورزی –به گمانم سال 71 بود- از مینیبوس برای رفت و آمدم به دانشگاه استفاده میکردم. مرد پا به سن گذاشتهای سرپا بود و کنار من، آویزان هر چیزی که بتوان به مدد آن، تعادل را در حالت ایستاده حفظ کرد و سلامت به مقصد رسید. عدهای که تا خود امروز همواره در حال کندنند، باز دستکاریهایی در خیابانها و معابر کرده بودند و مینیبوسمان جایی در "بلوار کشاورز"، لحظهای کوتاه و گذرا گرفتار یکی از آن چالهها شد.
تعادل همه، برای لحظهای به هم خورد و به سرعت این بیتعادلی رفع شد. اما ظاهراً عاقله مرد کنارم اصلاً اعصاب نداشت! به محض تکان خوردن شروع کرد از بالا تا پایین مملکت را به فحش کشیدن! لحظه بانمک و تلخی بود. در آن لحظه، کارش بسیار مضحک مینمود. چاله خیابان که ربطی به فلانکسک و بهمان کسک نداشت؛ اما همه را به یک چوب نواخت و خوش هم نواخت!
روشن است که دل پر این عاقلهمرد در این دستانداز سرباز کرد و همه چیز بیرون زد. قابل درک بود اما صورتی غیرمنطقی داشت. ماجرای امروز تئاترمان است و چیزی که برخی "تئوری توطئه در تئاتر" نامیدندش.
ما گرفتاری زیاد داریم. انواع و اقسام. هر رقم که بخواهی. چاله و دستانداز هم دور و برمان زیاد است. نام این چالهها را در مجال دیگری برایت خواهم گفت؛ اما حرفم این است که شاید، سر چالهای در خیابان "تئاتر" زمانی که سوار مینیبوس "فرهنگ" هستیم، زخم دلمان سر باز کند. اشکالی هم ندارد؛ قابل درک است اما خب... باز هم صورتی غیرمنطقی دارد. بیا دعا کنیم کسی برای پر کردن چالههای مسیرمان برسد...
باقی بقایت
ایوب آقاخانی